Wednesday, November 24, 2010

The original Hafez' poem on the carpet ( Farsi Language)

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی​گیرد
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی​گیرد خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین صراحی می​کشم پنهان و مردم دفتر انگارند من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است میان گریه می​خندم که چون شمع اندر این مجلس چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
ز هر در می​دهم پندش ولیکن در نمی​گیرد که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی​گیرد که فکری در درون ما از این بهتر نمی​گیرد عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی​گیرد که پیر می فروشانش به جامی بر نمی​گیرد که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی​گیرد برو کاین وعظ بی​معنی مرا در سر نمی​گیرد دلش بس تنگ می​بینم مگر ساغر نمی​گیرد زبان آتشینم هست لیکن در نمی​گیرد که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی​گیرد چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی​گیرد اگر می​گیرد این آتش زمانی ور نمی​گیرد دری دیگر نمی​داند رهی دیگر نمی​گیرد که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی​گیرد

غزلیات Home Browse Search pattern Search











1 comment: